به نقل مشهور مورخین و ارباب مقاتل، کاروان اسیران اهل بیت عصمت و طهارت (ع) به همراه سرهای مطهر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و سایر شهیدان کربلا، که در ۱۹ محرم عازم شده بودند، سرانجام در روز اول ماه صفر ۶۱ هجری وارد شام شدند. بنابراین از نوزدهم محرم که از کوفه حرکت کردند تا اول ماه صفر، بین کوفه و شام در راه بودند.
جناب کفعمی در کتاب «المصباح» خویش و حضرت شیخ بهایی و حاج شیخ عباس قمی در منتهی الآمال این گونه نقل نمودند که : «روز اول ماه صفر سال ۶۱ هجری اسرای اهل بیت و سر بریده امام حسین(ع) و سایر شهدای کربلا را وارد دمشق مرکز حکومت یزید کردند.»
امان از شام
به کاروان اجازه ورود به دمشق را ندادند بلکه سه روز کاروان را بر دروازه نگه داشتند تا اینکه حکومت اموی بتواند مقدمات جشن را برای این اتفاق مهیا کند.
برخی صبح تا ظهر و برخی ۳ ساعت ذکر کردند. مروان بن الحکم بیرون آمد چون سر مطهر حضرت امام حسین علیه السّلام را دید با خوشحالی زیاد به اطرافیانش نگاه می کرد. سپس برادرش عبدالرحمن بیرون آمد و چون به سر نگاه کرد گریه کرد و گفت: پس شما به راستی که جدش رسول الله را کتمان کردید دیگر در هیچ کاری با شما همراه نخواهم شد.
طبق نقل سید بن طاووس روایت شده که حضرت امکلثوم سلام الله علیها پیش از ورود به شام، به شمر ملعون فرمودند: «در زمان ورود به شام ما را از دروازهای وارد کنید که جمعیت کمتری داشته باشد در عین حال سرهای شهدا را از میان اسیران دور کنید تا مردم مشغول تماشای آنها شده و کمتر نگاهشان به اهل بیت رسول خدا صلیالله علیه و آله بیفتد.» اما شمر که در وقاحت و بیشرمی نظیر نداشت، درست خلافت نظر آن بانوی مکرم رفتار کرد. به این صورت که سرها را در میان اسیران کربلا برد و همچنین آنها را از دروازه ساعت که شلوغترین دروازه ورودی شام بود، وارد جمعیت مردم کرد.
در روایت آمده، از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! امان از شام !طبق روایت دیگر امام سجاد علیه السلام به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
۱. ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزهها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند .
۲. سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(ع) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(ع) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه(س) و فاطمه(س) میآوردند و با سرها بازی میکردند و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
۳. زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
۷. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم.
گزارش سهل بن سعد ساعدی انصاری
سَهْل بْن سَعد ساعدی (درگذشت ۸۸ یا ۹۱ ق)، از صحابه رسول اکرم و یاران امام امیرالمومنین و از راویان حدیث غدیر. حضور در بیعت عقبه و جنگ تبوک و نماز خواندن به دو قبله، از افتخارات او شمرده شده است. وی در شام با کاروان اسرای کربلا برخورد کرده و چگونگی ورود آنان به شام را روایت کرده است. او آخرین صحابه پیامبر(ص) بود که در مدینه درگذشت.
سهل گفت: به قصد زیارت بیتالمقدس از مدینه خارج شدم. در میان راه به شام وارد شدم، شهری دیدم پر آب و درخت و با خانههای بلند و منازل فراوان! دیدم که بازارها را تزیین کردهاند و پردهها آویختهاند و زینت کرده و شاد و خوشحالند و دف و طبل و ساز مینوازند. با خود گفتم شاید امروز شما میان عیدی دارید که من نمیشناسم! از مردم پرسیدم: آیا در شام عیدی دارید که ما آن را نمیشناسیم؟
گفتند: ای پیرمرد! مگر تو در این شهر غریبی؟! گفتم: من سهل بن سعدم، پیامبر خدا(ص) را دیدهام و از او حدیث شنیدهام! گفتند: ای سهل ما تعجب داریم چرا خون از آسمان نمیبارد و چرا زمین سرنگون نمیشود و ساکنانش را فرو نمیبرد؟ گفتم: چرا این گونه شود؟! گفتند: این فرح و شادی برای آن است که سر مبارک حسین بن علی(ع) را از عراق برای یزید هدیه میبرند و اکنون میرسد. گفتم: شگفتا! سر حسین(ع) را هدیه میبرند و مردم خوشحالی میکنند؟! پرسیدم: از کدام دروازه میآورند؟ مردم به دروازهای به نام «دروازه ساعات» اشاره کردند. به سوی آن دروازه رفتم. در آنجا بود که دیدم پرچمهای کفر و ضلالت پی در پی آمد، ناگاه دیدم اسب سواری آمد به دستش نیزه سرشکستهای بود و سری بر آن قرار داشت که شبیهترین صورتها به پیامبر خدا(ص) بود. همراه آنها زنانی سوار بر شتران برهنه و بدون جهاز را آوردند.
به یکی از آنان نزدیک شدم و به او گفتم: ای دختر! تو کیستی؟ گفت: سکینه دختر حسین(ع)! به او گفتم: من صحابه جد شمایم، آیا درخواستی از من داری؟ من سهل بن سعد هستم که پیامبر(ص) را دیده و از او حدیث شنیدهام. سکینه گفت: «به این بدبختی که سر پدر بزرگوارم را دارد، بگو از بین ما بیرون رود و سر را جلوی ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند که ما حرم پیامبر(ص) خداییم»! به حامل سر نزدیک شدم و به او گفتم آیا درخواست مرا اجابت میکنی تا در عوض چهارصد دینار بگیری؟ گفت: حاجت تو چیست؟ گفتم: «سر را جلوتر از اهل حرم حرکت بده. سر را از میان زنان بیرون ببر و پیشتر از آنان برو. او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم به او پرداختم.
نقل شیخ عباس قمی
محدث قمی مینویسد: «اسرای کربلا را پس از ورود به دمشق در پلهکان مسجد (محلی که توقفگاه اسیران بود) نگه داشتند، پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را که شما را کشت و نابود کرد و آشوب را خاموش کرد... چون سخنش تمام شد، امام سجاد (علیهالسّلام) به او فرمود: قرآن خدا را خواندهای. گفت: آری فرمود: این آیه را خواندهای: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمیخواهم»؟گفت: آری فرمود: ما خویشان پیامبریم... سپس حضرت فرمود: این آیه را خواندهای: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ خداوند میخواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزه گرداند»؟ گفت: بله خواندهام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم... مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد و کشندگان آنان بیزاری میجویم».
در کاخ یزید
سپس آنان را وارد مجلس یزید نمودند.یزید در آن جمع، متوجه امام سجاد(ع) شد که در غل و زنجیر بود و به وی گفت: ای پسر حسین! پدرت خویشاوندی مرا برید و حق مرا زیر پا گذاشت و با من درباره سلطنت به نزاع پرداخت، در نتیجه خدا با او چنین معامله ای کرد که اکنون مشاهده می نمایی!
امام زین العابدین(ع) در پاسخ یزید این آیه را تلاوت کرد: ما اَصابَ مِن مُصیبَهٍ فِی الْأرْضِ وَ لا فی اَنفُسِکُمْ اِلَّا فی کِتابٍ مِن قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها. (۳) یعنی هیچ بلا و ناگواری در روی زمین و در جانهایتان به شما نمیرسد مگر آنکه پیش از این ما آن را در کتاب مقدرات ثبت کردیم، همانا این کار برای خدا آسان است.
در آن مدتی که اسیران در شام اقامت داشتند، رویدادهای گوناگونی برای آنان به وقوع پیوست که از همه مهمتر درگذشت دختر خردسال امام حسین(ع) در خرابه شام، خطابه مناظره حضرت زینب(س) و دیگر افراد خانواده امام حسین(ع) با یزید و خطبه به یادماندنی امام سجاد(ع) در حضور یزید، درباریان و اهالی دمشق در مسجد اموی بود.
اینگونه افشاگریها و مبارزههای پنهان و آشکار اهلبیت در حالت اسیری در شام، یزید را در نزد مسلمانان، بی مقدار و بی اعتبار کرد و پس از مدتی، وضعیت شام را بر ضد یزید و به هواداری از امام حسین(ع) تغییرداد.
یزید، ناچار شد که اعتراف به جرم و جنایت خود و سپاهیان و عاملان جنایت پیشه خود کرده و از امام زین العابدین(ع) عذرخواهی نماید و همه گناهان را به گردن عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد بیاندازد و پس از مدتی آنان را آزاد و با احترام به مدینه منوره منوره برگرداند.
منابع:
مقتل الحسین(ع) ابومخنف ازدی
مقتل الحسین(ع) سید عبدالرزاق مقرم
مقتل الحسین(ع) خوارزمی
منتهی الامال محدث قمی
کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی
دانشنامه امام حسین (ع) محمدی ری شهری
ویکی شیعه
لهووف سیدبن طاووس
نظر شما