تاریخ مجموعهای از شواهد است که برای مورخ و پژوهشگر بسان اَماره عمل میکند و در کنار گزارههایش، همیشه قیدهایی مانند «شاید»، «احتمالاً»، «ممکن است»، «میگویند» و مانند آن به چشم میخورد. اگر قرار باشد جز این به تاریخ بنگریم و روایتها را به صورت سیاه یا سفید گزارش کنیم، اگرچه نه در ابتدا، در ادامه طریق به بیراهه خواهیم رفت و سر از ناکجاآباد در خواهیم آورد. با این حال و با وجود همه این کاستیها، شواهد تاریخی – که گاهی از آن به «فَکت» هم تعبیر میشود – از بهترین و دم دستترین مثالهای قابل عرضه در مطالعات مبتنی بر علوم انسانی، بهویژه در حوزه علوم اجتماعی و سیاسی است؛ تا آنجا که در طول قرنهای اخیر، برخی متفکران برای تاریخ روحی مجزا در نظر گرفتهاند، آن را صاحب طبیعتی مستقل دانسته و برایش قدرت تکرار قائل شدهاند. این بازی با گزارههای تاریخی یا به عبارت دقیقتر «مشابهگزینی تاریخی» هر چند به اثبات قطعیِ ادعا منجر نمیشود، اما دستمایه خوبی برای تصاحب افکار عمومی است و میتوان به مدد آنها موجهای رسانهای پرنفوذ ایجاد کرد؛ درست مانند تکاپوهای چند روز اخیر برخی سیاستمداران که از وقایع تاریخی به مثابه مثالی برای اثبات دعوا استفاده کردند؛ از ماجرای «گوسالهپرستی» بگیرید تا قضیه مقایسه شرایط دبیر جدید شورای عالی امنیت ملی با شرایط «محمدعلی فروغی». به عنوان یک تاریخپژوه و دانشجوی همیشگی تاریخ، در این نوشتار کاری به ادعاهای طرح شده و صحت و سقم آنها ندارم، اما میخواهم در باب چنین رویه نادرستی که جامه صحت بر تن کردهاست و به آزار افکار عمومی اهتمام دارد، چند خطی قلمی کنم و البته، قضاوت را به شما خواننده عزیز و ارجمند بسپارم.
یک چالش بنیادین
یکی از چالشهای عمده جریانهای سیاسی در دوران نهضت اسلامی و سپس پیروزی انقلاب، بحث بر سر نوع نگاه به وقایع تاریخی بودهاست. جریان چپ با نگاه «هِگِلی» به مقوله تاریخ، میکوشید ایدئولوژی مورد نظر خود را بر بستر تاریخ بگستراند و اثبات کند؛ موضوعی که در همان ابتدا با نقد جدی بزرگان انقلاب، مانند شهیدان بهشتی و مطهری روبهرو شد. نقد آنها به چنین رویهای، نقدی مبتنی بر نگاه فلسفی و واقعگرایانه بود. آنها معتقد بودند گزارههای تاریخی به دلیل محصور بودن در حصار زمان، اشخاص و مکان، توانایی تکرارپذیری ندارند؛ در واقع نمیتوان یک گزاره تاریخی را عیناً و بیکم و کاست، دوباره در جای دیگر، با افراد دیگر و در زمانی دیگر مشاهده کرد. هر گزاره یا واقعه تاریخی، بستر و شرایط خاص خود را دارد و باید در ظرف زمانی و مکانی خودش مورد ارزیابی و مطالعه قرار گیرد که البته این مطالعه نیز چنانکه گفتیم، با اگر و اماهای بسیار روبهرو است. در چنین شرایطی و با عنایت به شاکله و ساختار گزارههای تاریخی و اینکه مسئله تکرار تاریخ عملاً و عقلاً منتفی است، آیا «مشابهگزینی تاریخی» میتواند کمکی به درک بهتر از یک رخداد امروزی داشتهباشد؟ شناخت این مسئله میتواند بر نوع نگاه ما به مقوله «مشابهگزینی تاریخی» تأثیری عمیق بگذارد.
در مثل مناقشه نیست
واضح است میتوان از برخی جهات، «مشابهگزینی تاریخی» را به عنوان تسهیلکننده درکِ مدعا مورد استفاده قرار دارد. از قدیم گفتهاند «در مثل مناقشه نیست» و شاید بتوان گاه مصداقی مناسب برای این مَثَل در «مشابهگزینی تاریخی» هم یافت؛ اما به شرط آنکه این اقدام در حد مثال باقی بماند و به شرایط همزادپنداری ورود نکند. معمولاً در این شرایط، برای تنویر افکار عمومی میگویند: «بگذارید برایتان روایتی تاریخی تعریف کنم تا به درک بهتر موضوع کمک کند». اما گاه پیش میآید راوی از مثال برای اثبات ادعای خود و نه درک بهتر موضوع بهره میبرد و میگوید: «فلان سردار در فلان جنگ شکست خورد، مانند فلان سردار که چند سده قبل با همین وضعیت شکست را پذیرا شد». اینجا دیگر حرکت در فضای مثال، ملاک نیست و راوی عملاً بر پایه گزارههای ناپایدار تاریخی، به دنبال اثبات مدعای مطلق خود است؛ موضوعی که گفتیم از اساس اشکال دارد و نمیتوان به کاربری آن دل بست.
۲ عارضه «مشابهگزینی تاریخی» غیرکارشناسانه
عوارض ناشی از این خبط رفتاری، تنها به یک قیاس نامناسب و معالفارق خلاصه نمیشود. برقراری چنین رابطهای میان دو واقعه تاریخی، در ذهن مخاطب ناآشنا با تاریخ و تحت تأثیر جو رسانه، سبب بروز برخی تداخلات میشود که میتواند عوارض سوء و غیرقابل کنترلی داشتهباشد؛ از میان عوارض متعدد چنین رویکردی، میتوان به دو عارضه مهم اشاره کرد.
نخست؛ یکی پنداشتن جریانها و افراد: عبور از فضای «مثال» و ورود به عرصه همزادپنداری در پدیدههای تاریخی، سبب یکی شدن جریانها یا افراد در دو دوره و واقعه متفاوت در ذهن مخاطبان میشود. این رویکرد در نگاه افراد ناآشنا با تاریخ، نوعی خوشبینی یا بدبینی به افراد و جریانها ایجاد میکند که ناشی از همزادپنداری متأثر از شخصیتی است که به عنوان «مشابهگزینی تاریخی» معرفی میشود. در چنین حالتی، نوعی قضاوت ناآگاهانه شکل میگیرد که میتواند روی رفتارهای سیاسی و اجتماعی افراد در لایههای گوناگون اجتماع، تأثیری عمیق بگذارد. این رویکرد که در جنگ رسانه به گستردگی مورد استفاده قرار میگیرد، نوعی پیشداوری در ذهن مخاطب ایجاد میکند که میتواند نگاه او را در وقایع و اتفاقات پیش رو، در جهت مورد نظر امپراتوریهای رسانهای قرار دهد.
به همین دلیل باید در «مشابهگزینی تاریخی» احتیاط فراوانی به خرج داد تا مبادا این «قیاس معالفارق» اسباب ایجاد چالش و درگیریهای غیرقابل کنترل در جامعه شود. در یکی از نمونههای اخیر مربوط به اطلاق «گوسالهپرستی» به برخی طیفهای جامعه، میتوان این رویکرد را مطالعه کرد. چنین برداشتی در «مشابهگزینی تاریخی» میتواند به درکی متفاوت از مخاطبان این اتهام منتهی شود؛ در حالی که چنین قیاسی نمیتواند مقرون به صحت باشد، چرا که نه مردم امروزی همان مردم بنیاسرائیل هستند و نه زمانه آنها زمانه ظهور و نبوت موسی(ع) است. هر چند امکان دارد گزینشکننده این قیاس، قصد و غرضی در ابراز اینگونه آن نداشتهباشد، اما خروجی چنین تصوری در جامعه و در فضای رسانه، بهویژه فضای رسانههای معاند، همان است که مورد اشاره قرار دادیم.
دوم؛ گرفتاری در آفت پیشگویی: زمانی که ما با «مشابهگزینی تاریخی» غیرکارشناسانه، فضای ذهنی مخاطب را به سوی جایگزینی دو رویداد تاریخی با یکدیگر میبریم و در همان حال، فرجام یکی از آنها – یعنی رویداد جدیدتر و امروزیتر – معلوم نیست، مخاطب بهطور ناخودآگاه فرجام رویداد قدیمی را در فرجام رویداد جدید جانشانی میکند و به یک پیشگویی مبتنی بر گزارههای ناپایدار تاریخی دست میزند. این رویکرد در واقع همان ایرادی است که در دوران انقلاب و پیش از آن، از سوی اندیشمندانی مانند شهید مطهری به تفکرات چپ وارد میشد و ما در ابتدای نوشتار، بهتفصیل به آن اشاره کردیم. گرفتاری در آفت پیشگویی، خود میتواند زمینه را برای سوگیریهای غیرواقعی فراهم کند و اسباب دردسر شود. وقتی ما محمدعلی فروغی و زمانه او را با علی لاریجانی و زمانهاش یکی میپنداریم، در واقع فضای پس از به قدرت رسیدن فروغی را هم در ذهن مخاطب با فضای پسالاریجانی یکی میکنیم و در نتیجه، مخاطب به یک پیشگویی انتزاعی ورود پیدا میکند؛ ورودی که تبعات سنگینی دارد و میتواند جامعه را با التهابی شدید روبهرو کند.
نظر شما